باعَزمِ فدا
فروغ از لندن فروغ از لندن


   
آن یار دلِ تنگِ مرا تاب و توان شد

خون میچکید ازدیده و دل مانع آن شد

فریاد کُنان برسرِ راهش چو فِتادم

ازگوشهٔ چشمش نظری کرد نگران شد

دانست که جانم به لب آمد زِ فراقش

گردید مسیحایِ من و صاحبِ جان شد

صد ها چو منش کشتهٔ آن تیرِ نِگه بود

برمن چو رسید مانع آن تیرو کمان شد

گفتم چه شود چاره ای دردَم بنمایی

بالُطف کرم طالبِ این دردِ نهان شد

باچنگِ خیال حلقه زُلفش بِگرفتم

زْلفش زِرُخش پرده دَرید ماه عیان شد

مهتابِ رُخش خیره بمن گشته همی دید

یاقوتِ لبش قهر شده طعنه زنان شد

گفتا که بیهوده زنی لاف زِعشق ام

عاشق نشمُرد آنکه نه رَسوایِ جهان شد

گرجان بدهی دررهِ معشوق عجب نیست

هرگاه که گرَت راهی خونین کفنان شد

چون راهِ درازو سفرِ دور به پیش است

باعزم فدا قصدِ نبرد بسته میان شد

هرجا که رَوی صلح و فروغ یارتو بادا

پروانه صِفت قاصد و پیغام رَسان شد

     26/11/2012

   با تقدیم احترام  

        

          درسِ وفا ومهر

ایدل برایِ شادیِ تو جا نمانده اند

مارا بَرنج ودردو غمِ خود نشانده اند

در مزرعِ که جنگ بوَد نامِ کِشتِ آن

تخمِ نفاق وزهرِشِقاق را فشانده اند

با سی سال جنگ و جدل در دیارِ ما

هریک به خاکدانِ تباهی کشانده اند

زاغ و ذغن بگلشن ما نوحه گر شده

بلبل زِ باغ و صحنِ چمن دور رانده اند

ازعشق وعاشقی همه فریاد میزند

درسِ وفا و مهر ومُحبت نخوانده اند

از دولت و حکومت و قانون کجا خبر

آنانکه گله هایِ بُز و گاو چرانده اند

بانامِ دین لکه ای در دین ومذهب اند

در روزِ عید خونِ مُسلمان چکانده اند

فسق و فجورو چورو چپاول ستم کند

رشوَت چوشیرِ مادرِخودها سِتانده اند

از امتیاز و حقِ زنان لاف هر کجاست

ازظلم و جبرو قتل و زِنا پس نمانده اند

تریاک و چرس حاصلِ دهقانِ ما بود

دامن زِکِشت و کارِحلال را تکانده اند

خورشیدِ پُر فروغ وطن را بدستِ خود

از ابَرِ جهل پَرده برویش کشانده اند

             27/11/2012

   با تقدیم احترام فروغ از لندن

  


November 29th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان